وقتی خداوند، گوش، چشم، زبان و دست بندهاش میشود
اگر بنده خدا مسیر بندگی و عبادت و التزام به ارزش های الهی را مستمراً ادامه دهد و از خودش مراقبت کند؛ را عروج و صعود او، تا بی نهایت و الیه راجعون باز و هموار است.
«خداوند انشاءالله شماها را حفظ کند، خانم [همسر شهید سلیمانی] را محفوظ بدارد؛ ایشان هم در جهتگیری و انگیزهی شهید سلیمانی نقش دارند.
شاید بیست سال پیش یا بیست و سه چهار سال پیش [بود که] اینجا در این حیاط، با بچّههای سپاه، فرماندهان سپاه ـ شاید حدود بیست نفر بودند ـ نماز خواندیم، بعد من نشستم روی پلّه، یک صحبت گرم و گیرایی کردم؛ قبلاً هم فکرش را نکرده بودم؛ خدای متعال همینطور حرف میزد! در واقع زبان من بود، حرف خدا بود؛ خیلی جلسهی عجیبی بود، خیلی تأثیراتی گذاشت.
بعد از آن جلسه، چند نفر از بچّهها به من مراجعه کردند، یکی از آنها حاج قاسم بود؛ آمد یک جملهای از ایشان نقل کرد، گفت عیال من اینجوری میگوید؛ در همان جهتی که من صحبت کرده بودم. من دیدم تأثیر همسر چقدر زیاد است؛ یعنی این خانم روی حاج قاسم مؤثّر بودند؛ [لذا] ایشان در زحمات حاج قاسم شریکند، علاوه بر اینکه محرومیّتهای خانوادهها ــ نبودن همسر، نبودن پدر ــ خیلی مهم است، تحمّل این چیزها خیلی مهم است؛ تحمّل کردند.»(1)
**********
در یک جمع محدود و صمیمی، رهبر عزیز انقلاب برای بیان نقش تعیین کنندۀ همسران در تکامل شخصیت یکدیگر، و به منظور قدردانی از زحمت ها و سختی های همسر سردار شهید و عزیزمان حاج قاسم سلیمانی، خاطرهای را نقل فرمودند.
به هنگام نقل این خاطره، امام خامنه ای عزیز، از چند کلیدواژه استفاده کردند:
یک صحبت گرم و گیرایی کردم؛ قبلاً هم فکرش را نکرده بودم.
خدای متعال همینطور حرف میزد! در واقع زبان من بود، حرف خدا بود.
خیلی جلسهی عجیبی بود، خیلی تأثیراتی گذاشت.
در خصوص محور اول، یک امر کاملاً طبیعی است و همۀ ما هم، مکرر از این نحوه بیان را از سخنرانان و اساتید شنیده ایم؛ که با اینکه آمادگی نداشتم و پیش بینی نشده سخن گفتم؛ صحبت ها از بعضی سخنرانی های بامطالعه و آمادگی قبلی، خیلی بهتر شد!
پیرامون محور سوم نیز، امری معمول است؛ که یک سخنران از تأثیر سخنرانی در یک جمع محدود و خودمانی، متعجب شده؛ یا خوشحالی می کند؛ که الحمدلله این سخنانِ پیش بینی نشده و دلی، بر دل های آماده، چه تأثیرات خوبی گذاشت.
اما در خصوص موضوع و محور دوم، که متأسفانه افرادی کج فهم و ناآشنا با مبانی دینی- و یا افرادی خودفروخته- در صدد القائات شیطانی و غلط، به مخاطبان خود برآمدند. خوشبختانه در جامعه دینی و انقلابی ما، عامه مردم- بویژه جوانان فهیم و تحصیلکرده آن-، با آشنایی که به معارف قرآن و اهلبیت(ع) دارند؛ تحت تأثیر جنگ نرم و عملیات روانی دشمن قرار نگرفته؛ و دست آنها را خوانده اند. لیکن شاید این نحوه برداشت و تبیین هدفمند و جهت دار، بر ذهن اندک مخاطبان بی اطلاع رسانه های دشمن، اثر اندکی داشته باشد.
اینکه حضرت آقا فرمودند: «خدای متعال همینطور حرف میزد! در واقع زبان من بود، حرف خدا بود.» در بیان صحیح و مبتنی بر آموزه های دینی، یعنی اینکه این کلمات را، خداوند بر زبان من جاری کرد! چون من از قبل، خودم را برای این سخنرانی آماده نکرده بودم؛ خداوند هدایت فرمود و کلماتی از دهان من خارج شد؛ که بسیار اثرگذار بود. گویندۀ بزرگوار، همه این اتفاقات خوب را، خاضعانه و صادقانه به خداوند و عنایت و محبت حضرت حق نسبت می دهند؛ و حاضر نیستند این سخنان و تأثیرات مثبت پس از آن را، به خود و توانمندی های خودشان نسبت بدهند.
برای تبیین بیشتر این مطلب، به برخی از کلمات نورانی خداوند و حضرات معصومین(ع) تمسک می جوییم:
عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ :
قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا اِفْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ اَلَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ اَلَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ اَلْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ اَلْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ .(2)
حماد بن بشیر میگوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) فرمودند خداى عز و جل میفرماید: هر که به دوستى از دوستان من اهانت کند؛ به تحقیق براى جنگ با من، کمین کرده است. و هیچ بنده ای به چیزى به من تقرب نجوید که نزد من، محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام(فرائض) باشد. و همانا او بوسیلۀ نماز نافله بمن نزدیک شود؛ تا آنجا که من او را دوست بدارم. و هنگامى که او را دوست بدارم؛ گوش او شوم همان گوشى که با آن می شنود؛ و چشم او گردم همان چشمى که با آن ببیند؛ و زبانش شوم همان زبانى که با آن سخن گوید؛ و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد. اگر مرا بخواند اجابتش کنم؛ و اگر از من خواهشى کند به او بدهم. و من در کارى که انجام دهم هیچ گاه تردید نداشتهام؛ مانند تردیدى که در مرگ مؤمن دارم،(زیرا) او مرگ را خوش ندارد، و من ناخوش کردن او را دوست ندارم.
این حدیث ارزشمند، در منابع روایی ما، به حدیث «قرب نوافل» مشهور است؛ و از نظر اعتبار سندی، بسیار قوی و در حدّ متواتر است. حدیث فوق الذکر، حدیث قدسی است؛ یعنی گوینده و صاحب کلام، حضرت پروردگار است؛ و وجود مقدس پیامبر اکرم(ص) از قول خداوند آن را بیان فرموده است. لذا این کلام، در نهایت وثاقت و استحکام است.
منظور از درج این کلام نورانی، این بخش از حدیث است که خدای بزرگ می فرماید:
«همانا او بوسیلۀ نماز نافله بمن نزدیک شود» بدین معنا که بنده من با نمازهای مستحبی- و سایر اعمال مستحب اعم از جوارحی و جوانحی و لسانی و مالی و ... که مورد رضایت حضرت حق است- به من نزدیک می شود. پرواضح است که اعمال مستحبی، زمانی ارزشمند میشود و موجب کمال و تعالی انسان می گردد؛ که هیچ عمل واجبی، از دست نرود؛ و هیچ فعل حرام و گناهی، از بنده سرنزند.
«تا آنجا که من او را دوست بدارم.» هدف بنده من از انجام مستحبات، نزدیکی به من و جلب رضایت من است.
«و هنگامى که او را دوست بدارم» من(خداوند) وقتی بندهای با انجام مستحبات و تلاش برای تقرب به خداوند، به من نزدیک شد؛ و من هم محب و دوستدار او شدم؛ خیرات برکاتی به او عطا میکنم؛ که دنیا و آخرت او را، آباد و تأمین میکند:
1- گوش او میشوم؛ همان گوشى که با آن می شنود.
2- و چشم او می گردم؛ همان چشمى که با آن میبیند.
3- و زبانش میشوم؛ همان زبانى که با آن سخن میگوید.
4- و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد.
5- اگر مرا بخواند؛ اجابتش کنم.
6- و اگر از من خواهشى کند؛ به او عطا میکنم.
مناسب است مختصر توضیحی داده شود؛ تا روشن گردد که خداوند گوش و چشم و زبان و دست بنده اش می شود؛ چگونه چنین چیزی ممکن است؛ و این اتفاق، به چه معنا است؟ و هنگامی که این اتفاق مبارک رخ داد؛ بنده مؤمنِ محبوب خداوند؛ از چه احساسات و توانایی ها و ظرفیت های متفاوتی، برخوردار می شود؟
«در این حدیث شریف، از معرفت شهودی سخنی به میان نیامده است، و معنای این که خداوند گوش، چشم، زبان و دست او است نیز این است که او با این اعضا و جوارح خود کاری جز آنچه حق و مورد رضای خداوند است انجام نمی دهد، اما بر این که از حقایق غیبی و اسرار عالم نیز آگاه است، دلالتی ندارد. آری، از جمله «إن سألتنی أعطیته» می توان استفاده کرد که اگر از خداوند بخواهد که از حقایق غیبی و اسرار عالم آگاه شود، خداوند درخواست او را برآورده خواهد ساخت.
البته شیخ بهائی محبت خداوند نسبت به عبد را به کشف حجاب از قلب او و قادر ساختن وی بر این که به بساط قرب الهی وارد شود، تفسیر کرده و گفته است: علامت این محبت آن است که عبد را موفق می گرداند که از دار غرور تجافی کند (از دنیا دل برکند) و به عالم نور ارتقاء یابد؛ به خدا انس پیدا کند و از ما سوای او بیمناک یا بیزار باشد، و همه همت هایش یگانه شود (غیر از بندگی خالصانه خداوند، همتی نداشته باشد).(3) بر اساس این تفسیر دلالت روایت بر این که عبادت خالصانه دیدگاه قلب انسان را به عالم غیب می گشاید، گویا و تام است.
نکته در خور توجه و تأمل در مورد این حدیث شریف این است که معنای ظاهری عبارت: «کنت سمعه الذی یسمع به...» مراد نیست چرا که این معنا عقلا و شرعا باطل است، بلکه معنای مجازی و تأویلی آن مقصود است. شیخ بهائی آن را مبالغه در قرب به خداوند و استیلاء سلطان محبت بر ظاهر و باطن عبد دانسته و گفته است: مراد این است که هر گاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، به محل انس جذب و به سوی عالم قدس سوق می دهد، و فکر او را مستغرق در اسرار ملکوت و حواس [درونی اش] را مخصوص جذب انوار جبروت می نماید، در این هنگام او در مقام قرب، راسخ قدم می شود، و محبت خدا سراسر وجودش را فرا می گیرد به گونه ای که خود را به کلی از یاد می برد. در این صورت خداوند به منزله گوش و چشم او خواهد بود.»(4)
ملا صالح مازندرانی نیز در تاویل آن، دو وجه را بیان کرده است:
1. از باب تشبیه است، یعنی همان گونه که انسان هر گاه بخواهد با گوش خود بشنود یا با چشم خود ببیند یا دیگر اعضای خود را به کار گیرد، بی درنگ آن اعضاء اراده اش را بر آورده می سازند، خداوند نیز بی درنگ، خواسته انسانی را که مورد محبت ویژه او قرار دارد، بر آورده می سازد. بنابراین، عبارت «کنت سمعه» در واقع «کنت کسمعه» است که ادات تشبیه حذف شده و آن را «تشبیه بلیغ» گویند، مانند: زید اسد.
2. بیان گر این است که عبدی که محبوب خداوند است، در به کارگیری چشم و گوش و دیگر اعضای خویش، مطلوب و محبوبی جز خداوند ندارد.(5)
مرحوم ملا صالح چند وجه برای معنای این حدیث می آورد که از این قرار است :
1- خدای متعال می فرماید: وقتی من بنده ای را دوست می دارم سمع و بصر و ید او می شوم. این کلام مبالغه در تشبه است نه عینیت . وجه تشبیه نیز در سرعت اجابت است. گویا خدای متعال می فرماید چگونه است که وقتی فرد می خواهد ببیند تا چشم خود را باز می کند سریع می بیند یا وقتی می خواهد بشنود تا با گوش خود دقت می کند می شنود ، اجابت دعای این فرد نیز این قدر سریع صورت می گیرد. این احتمال در خود حدیث نیز قرینه دارد و آن این است که در ادامه می فرماید «إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ» . شبیه در روایت از نوع تشبیه بلیغ است که ادات تشبیه در آن حذف شده است . این تشبیه در میان مردم نیز رایج است مثلا می گویند فلانی چشم من است، مرادشان عینیت نیست بلکه تشبیه است .
بر اساس این احتمال آن چه ما بدنبال آن بودیم که از روایت استفاده کنیم که معجزات و کرامات از نفس نبی و ولی خدا صادر می شود، بدست نمی آید .
2- مرحوم ملا صالح احتمال دیگری را برای این روایت بیان می کنند و آن اینکه می گویند: احتمال دارد حدیث تنبیهی باشد که مومن به درجه ای رسیده است که غیر از حق را نمی بیند و نمی شوند . ما در زندگی عادی خود با اینکه دائما ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله » را بکار می بریم اما همه چیز را می بینیم جز خداوند، به همه اسباب توجه داریم اما خداوند را در نظر نمی گیریم . اما برخی افراد به درجه ای می رسند که جز خدا را نمی بینند . امام راحل کسی است که در این زمینه همه ظرفیت خود را پر نموده بود «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» مرحوم شهید مطهری می فرماید: وحدت وجودی که می گویند غلط است. آنچه صحیح است وحدت شهود است یعنی انسان به جایی می رسد که جز به خداوند اتکا نمی کند.(6)
آیه الله شهید مرتضی مطهری نیز در تبیین مفهوم این حدیث قدسی میفرماید:
حدیث معروف و مسلّمی هست و از احادیثی است که هم شیعه قبول دارد و هم اهل تسنن، هم اینها در کتبشان روایت کرده اند هم آنها، و در معتبرترین کتابهای ما مثل اصول کافی ذکر شده است. حدیث بسیار پرمعنایی است که یک دنیا معنی برای این حدیث هست و ذکر کرده اند. حدیث قدسی است؛ امام می فرماید که خدای متعال فرموده است: لا یزال العبد یتقرب الی بالنوافل دائماً چنین است که بنده به واسطه ی نوافل - یعنی عباداتی که بر او واجب نیست و صرفاً مستحب است- [به من نزدیک می شود] فرائض از یک نظر از نوافل مهمترند به دلیل اینکه فرائض، واجب شده.
معلوم می شود که در درجه ای بوده که باید انسان انجام بدهد یعنی ملاکات فرائض آنقدر مهم است که به حد وجوب رسیده. نوافل قهراً از نظر ملاکات در این حد نیست اما یک چیزی در نوافل هست که در فرائض نیست و آن این است که انسان فرائض را به حکم اینکه واجبند و اگر انجام ندهد معاقَب است انجام می دهد ولی اگر نوافل را انجام ندهد معاقب نیست. حال عملی که انسان اگر انجام ندهد معاقب نیست ولی انجام می دهد، قهراً ارزش بالاتری را دارد. مثلاً در عبادات بدنی، انسان نماز صبح را می خواند به دلیل اینکه واجب است؛ همین طور نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء. ولی نوافل واجب نیست. خواندن نوافل حکایت می کند از یک نوع لطافت روحی و علاقه ای که از ناحیه ی بنده به عبادت است، یعنی صِرف ترس از ترک و عقابش نیست، چون ترکش اشکال ندارد.
در عبادات مالی هم همین جور است. فرض کنید که زکاتی، خمسی، زکات فطره ای بر انسان واجب است؛ به حکم اینکه واجب است انسان می دهد. این از یک نظر خیلی مهم است و خیلی مهمتر هم هست، ولی از یک نظر دیگر آن کسی که به صورت تنفّل، یعنی به صورت یک امر استحبابی، زائد بر آنچه بر او واجب است انفاق می کند، کار او یک ارزش بیشتر و والاتری دارد. انسانی که از خدای متعال انتظار تفضل دارد نباید به واجبات قانع باشد.(7)
شهید مطهری در ادامه این بحث می فرماید:
همه بندگان مشمول محبت پروردگار هستند ولی گفته ایم که ما یک رحمت رحمانیه داریم و یک رحمت رحیمیه. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان یک وقت به یک مرحله که می رسد مثل کسی است که می خواهد به مرکزی نزدیک بشود؛ تا به یک مرز نرسیده، با قدم خودش می آید؛ به آن مرز که می رسد یکمرتبه جاذبه ی آن مرکز او را می کشد؛ می گویند سالک مجذوب. می رسد به مرحله ای که محبت الهی او را فرا می گیرد. آنجا که محبت آمد، دست محبت الهی او را به سوی خودش می کشد. حتی احبه تا من او را دوست می دارم. فاذا احببته. . . همین قدر که من او را دوست داشتم، دیگر از آن هویت و منیت او چیزی باقی نمی ماند، همه چیز او من می شوم. فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به گوشی که می شنود منم و بصره الذی یبصر به چشمی که می بیند منم و یده الذی یبطش بها دستی که حرکت می دهد منم. [همه ی امور خود را] تفویض و واگذار کرده است. معنی عصمت هم همین است.(8)
همچنین حضرت آیت الله العظمی مظاهری در تبیین مفاد این حدیث شریف و نورانی، سخنان مفصلی دارند. ایشان در بخشی از بیانات خود میفرمایند:
بر اساس این حدیث، انسان میتواند به واسطۀ مستحبّات، به مقام لقاء و به مقام فناء برسد، از این جهت نام این روایت را «قرب نوافل» گذاردهاند. امّا در این حدیث شریف، پیش از ورود به بحث مستحبّات، میفهمیم که انسان با انجام دقیق واجبات و با اجتناب از گناه، به مقام قرب الهی میرسد. در واقع، رعایت تقوا یا تقیّد به ظواهر شرع، موجب تقرّب بندگان به درگاه الهی است.
تقیّد به ظواهر شرع، پایه است و بزرگانی نظیر مرحوم قاضی«رحمتاللهعلیه» یا مرحوم محقق همدانی «رحمتاللهعلیه» بسیار بر اهمیّت به آن تأکید داشته و مکرّر فرمودهاند: اگر کسی بخواهد به جایی برسد، ما راهی جز تقیّد به ظواهر شرع برای او سراغ نداریم. معنای تقیّد به ظواهر شرع نیز این است که انسان واجبات را بهجا بیاورد، از محرّمات و گناهان پرهیز جدی داشته باشد و اگر گناهی از او سر زد، فوراً توبه کند و به جبران آن بپردازد. بعد از آنکه تقیّد آدمی به ظواهر شرع درست شد، یعنی بعد از آنکه پایه درست شد، اهمیّت به مستحبّات، انسان را به مقامهای معنوی والایی میرساند. واجبات، پایه است، امّا مستحبات، در عرفان و سیروسلوک، خصوصیّتی دارد که حتی واجبات از آن خصوصیّت برخوردار نیست.
انسان بهواسطۀ مستحبّات، محبوب خداوند متعال میشود: «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ». وقتی محبوب خدا شد، آنگاه گوش او گوش خداگونه میشود، چشم او خدایی میشود، گفتارش خداگونه میشود و دست او از نظر قدرت، دست خداوند سبحان خواهد شد. در آخر کار نیز میفرماید: اگر دعا کند، دعایش را مستجاب میکنم. اگر سؤال کند، چون مستجاب الدّعوه است، هرچه بخواهد به او میدهند.
مقام لقاء یا مقام فناء، همین مقام است و در پرتو اهمیّت به مستحبّات و نوافل نصیب انسان میشود. اگر یک لامپ توسط سیم به نیروگاه برق متّصل شود، روشنایی میدهد و روشنایی آن، همان روشنایی نیروگاه است که به او وصل گردیده است. انسان هم اگر به مقام قرب الهی برسد و در واقع، به خداوند تعالی متّصل شود، خدا قدرتی به او میدهد که با آن قدرت، میتواند در هرچه بخواهد تصرف نماید.»
حضرت آیت الله مظاهری در اثبات این مهم که نائل شدن به چنین مراتب و درجاتی، مخصوص حضرات معصومین(ع) نیست؛ و انسانهای عادی و غیرمعصوم نیز میتوانند با تلاش و زحمت و ممارست، به مراتب بالایی از این کمالات برسند؛ حکایتی از جابر جعفی نقل می نمایند.
«جابر جعفى» یکى از اصحاب امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» است که توانسته است با مراعات تقوا، در محضر اهلبیت«سلاماللهعلیهم» به چنین مقامی برسد. راوى مى گوید: جابر در کوفه گفت: آیا مى خواهى نزد امام باقر بروى؟ تعجّب کردم، گفتم: بله. او دستی بر چشمان من کشید در حالی که با سرعت باد در حرکت بودم. وقتی چشمها را باز کردم، دیدم در کوچه هاى مدینه هستم! تعجب کردم و با خود گفتم که نکند سحر کرده باشد؟ کوفه کجا، اینجا کجا؟ خوب است که من به این دیوار میخى بکوبم و سال آینده که به حجّ مى آیم، ببینم این میخ هست یا نه؟! در این اندیشه بودم که جابر میخى به من داد و گفت: بکوب. مى گوید: خیلى ترسیده بودم. جابر گفت: این کار بنده به اجازۀ خداوند است. حال به نزد امام باقر میرویم. حرکت کردیم تا به منزل امام«سلاماللهعلیه» رسیدیم. وقتی وارد شدم، دیدم جابر با آن حضرت خلوت کرده است و امام با او سخن مى گفت. بعد بیرون آمدیم. جابر دید که خیلى درهم و گرفته ام، گفت: مى خواهى به کوفه بروى؟ گفتم: آرى. گفت: چشمانت را روى هم بگذار. پس، چشمها را باز کردم، دیدم که در کوفه هستم.(9)
ایشان با استناد به حدیث قدسی دیگری، رسیدن به توانایی ها و والایی مقام و دستیابی به قدرت های ماورایی را، نتیجه اطاعت و بندگی خداوند دانسته، به او توانایی «کن فیکون» کردن کارها و تصرف در کائنات را، عنایت میفرماید:
خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید: اگر بنده، مرا اطاعت کند، میتواند کارهای خدایی بکند: «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ حَتَّی أَجْعَلَکَ حَیّاً لَا تَمُوتُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ»(10)
اگر کسی تقیّد به ظواهر شرع داشته باشد، یعنی همۀ واجبات را بهجا آورد و از همۀ گناهان اجتناب ورزد، به مستحبّات نیز اهمیّت بدهد، آن اهمیّتی که به مستحبّات میدهد، او را به مقام لقاء میرساند. منافات هم ندارد که تأثیر و کاربرد یک امر مستحب، بیش از یک امر واجب باشد، در حالی که واجبات از اهمیّت بیشتری برخوردار است و مصلحت تامّۀ ملزمه دارد، ولی کاربرد مستحبّات بیشتر است. این مسأله، عرفی هم هست، مثلاً اگر کسی را برای انجام کاری اجیر کنند، در صورتی که مازاد بر وظیفه و بیشتر از آنچه بین آنها مقرّر شده، کار کند، آن کار اضافه، او را نزد کارفرما مقرّب میکند.
حسن ختام این مقال، اشاره به حدیث نورانی دیگری است؛ که این کلمات نیز، از ناحیه خداوند و حدیث قدسی است. در این کلام نورانی، فرجام بندگی و عبادت عاشقانه، برداشتن حجاب بین خود و بنده عاشق است.
«یقول الله ـ عزّوجلّ ـ إذا کان الغالب علی العبد، الاشتغال بی، جعلت بغیته و لذّته فی ذکری؛ فإذا جعلت بغیته و لذّته فی ذکری، عشقنی و عشقته؛ فإذا عشقنی و عشقته رفعتُ الحجاب فیما بینی و صیرت ذلک تغالباً علیه لا یسهو إذا سها الناس؛ اُولئک کلامهم کلام الأنبیاء».(11)
پروردگار متعال فرمود: آن گاه که توجه تام و اشتغال قلبی بنده ای به من باشد، من هم مقصد قلبی و لذت باطنی وی را در ذکر و یاد خود قرار می دهم؛ و در آن صورت، او به من عشق می ورزد و من نیز به او عشق می ورزم؛ و در این صورت (هنگامی که به من عشق می ورزد و من به او عشق می ورزم) حجاب را از بین خود و او برمی دارم؛ پس وی از غلبۀ غفلت و سهو و نسیان، مصون خواهد بود؛ او در این باره همانند کسانی نیست که گرفتار غفلت می گردند؛ کلام این گونه عشّاق، کلام انبیا خواهد بود.
نکته حایز اهمیت آن است که منظور از عشق، عشّاق و معشوق در احادیث فوق، جز عشق حقیقی و معشوق و عاشق دل خستۀ آن نیست و چنین نیست که بتوان عشق مجازی (عشق حیوانی و جنسی) را مطرح ساخت و آن را در نگاه وحی و مکتب انبیا، مورد توجه دانست و برای آن صبغۀ الهی قایل شد و آن را نردبان دستیابی به عشق حقیقی دانست.
عبادت باید با میل و رغبت و عشق و محبّت انجام گیرد؛ و این گونه عبادت، با عبادت همراه با بی رغبتی، تفاوتی اساسی دارد. در رهنمودی آمده است:
«أفضل الناس من عشق العبادة»؛(12) برترین مردم کسی است که به عبادت، عشق بورزد.
این اشاره مختصر، برای تبیین یک مفهوم عمیق دینی مطرح شد؛ تا کسانی که نمیدانند و دنبال دانستن هستند؛ از مکتب اهلبیت بیاموزند که اگر بنده خدا مسیر بندگی و عبادت و التزام به ارزش های الهی را مستمراً ادامه دهد و از خودش مراقبت کند؛ را عروج و صعود او، تا بی نهایت و الیه راجعون باز و هموار است. کسانی نیز که نمی دانند و نمیخواهند بدانند؛ تا ابدالدهر در جهل مرکب خواهندماند و مصداق کسانی هستند که خداوند آنان را اینگونه توصیف فرموده است:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ(13) به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آنها دلها [= عقلها] یی دارند که با آن (اندیشه نمیکنند، و) نمیفهمند؛ و چشمانی که با آن نمیبینند؛ و گوشهایی که با آن نمیشنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همهگونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند.)
والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین
سیدرضا حسینی- 13 دی ماه 1402
مصادق با زادروز حضرت ام ابیها(س) و ذریه پاکش حضرت روح الله(ره)
و چهارمین سالروز شهادت سردار بزرگ جبهه مقاومت اسلامی، شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز
پی نوشت ها:
بیانات در دیدار خانواده سردار شهید حاج قاسم سلیمانی- 10/10/1402
الکافی، جلد۲، صفحه۳۵۲
الاربعون حدیثا، شیخ بهائی، ص217
الاربعون حدیثا، شیخ بهائی، ص217- 218
شرح اصول الکافی، ملاصالح مازندرانی، ج9، ص427
بررسی حدیث قرب نوافل در تاثیر نفس نبی در معجزات، سایت مدرسه فقاهت، درس کلام استاد ربانی، 91/11/21
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 678 تا 680
همان منبع
رجال الکشی، ص 197
ارشادالقلوب، ج 1، ص 75
کنز العمّال، ج 1، ص 433، ح 1872
بحار الانوار، ج 70، ص 253، ح 10
اعراف- 179
فارس، خط رهبری
دیدگاه تان را بنویسید